پرسش :

آیا قرآن کریم جز «وحی» منبع دیگری دارد؟


پاسخ :
برخى در این واقعیت تشکیک کرده‌اند که قرآن، وحى مستقیم است که پیامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) آن را از ملکوت اعلى دریافت کرده. با این دعوى که امکان چنین چیزى نیست؛ و سنخیتى میان جهانِ قدسى والا با جهانِ پستِ مادى وجود ندارد. یا به خیال آن که قرآن مطالب پراکنده‌اى است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از زبان مردانى ـاز اهل کتابـ برگرفته؛ چرا که او در سفرها و کوچ‌هاى خود به شهرها و سرزمین‌هاى گوناگون با پیروان ادیانِ موجود آن روزِ جزیرة العرب دیدارها و برخوردهایى داشته است؛ حتّى در مکّه و حجاز نیز با مسیحیان و یهودیانى که آنجا را براى سکونت برگزیده بودند ارتباط داشت: «وَ قَالُوا أَسَاطِیرُ الْاَوَّلِینَ اکْتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلَى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً».(1)

او افزون بر اینها از سویداى آگاهى خود که با چاشنى تعلیمات محیطى که در آن مى‌زیست همراه بوده نیز الهام مى‌گرفت و در خلوت‌هایى که با خویش در غار «حِرا» داشت از نداى درون خویش چیزهایى مى‌شنید و از آن میان بهترین را گلچین مى‌کرد تا به عنوان وحى از سوى خدا و قرآن که بر او نازل شده بر دیگران عرضه کند.
 
آیا قرآن جز «وحی» منبع دیگری دارد؟!
خداى تعالى در قرآن مى‌فرماید: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى * وَ هُوَ بِالْاُفُقِ الْاَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى»(2)؛ (این سخن نیست جز وحیى که وحى مى‌شود * آن را [فرشته اى] نیرومند به او فرا آموخت * سروشى با استقامت، که در ایستاد * در حالى که او در افق برترین بود * سپس نزدیک آمد و نزدیک تر شد * تا به قدر فاصله دو کمان یا نزدیک تر شد * آن گاه به بنده اش آنچه را باید وحى کند وحى فرمود * آنچه را دل دید انکار نکرد * آیا در آنچه دیده است با او جدال مى‌کنید؟).

بر این واقعیت که همه قرآن - واژه ها، بافت و محتواى آن - سخن پروردگار است، دلایل فراوان و پشت در پشت وجود دارد که در مباحث اعجاز قرآن به گونه مستوفا و استوار آورده شده است(3) چنان که یاوه گویى‌هاى معارضانِ این رویکرد روشن، چونان گَردى پراکنده دستخوش بادهاى تند شده است. هم اینک نیز شاهد تکاپوى تازه آنان در این عرصه دشواریم.

پیش از آن باید دانست که عمده دلایل کسانى که آموزه‌هاى دینى قرآن را الهام یافته از دست نوشته‌هاى پیشینیان مى‌دانند، همگرایى نسبى شریعت اسلام با ادیان پیشین است؛ اما این واقعیتِ مشهود، پس از آن که پذیرفتیم که بن مایه و آبشخور همه آیین‌ها یکى است، دیگر دلیلى بر مدعاى یاد شده نخواهد بود؛ «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللهَ وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ ...»(4)؛ (بگو‌اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم؛ که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم، و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد...).

آنچه گفته شد افزون بر تفاوت فاحشى است که میان تحریفات ته‌مانده کتاب‌هاى آسمانى، با چهره تابناک قدسى قرآن کریم دیده مى‌شود؛ قرآنى که همواره از سوى خداوند نگاه داشته مى‌شود و خود فرمود: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(5)؛ (همانا ما این قرآن را نازل کردیم و قطعاً نگهبان آن خواهیم بود).

این گزیده سخن در این باب؛ و اینک به تفصیل آن مى‌پردازیم:
بسیارى از مستشرقان در تألیفات خود، با همان روش که درباره سایر ادیان به پژوهش پرداخته اند، سخن از اسلام و قرآن گفته اند؛ یعنى با این باور که هیچ ارتباطى با وحى آسمانى ندارند. بدین‌رو در عرف ایشان طبیعى مى‌نموده که از اینجا و آنجا منابعى دست وپا کنند که تأمین کننده این آیین‌ها در طول تاریخ بوده باشد. حتّى مستشرقانى که تظاهر به مسیحى بودن داشته اند، صورى بوده و نه از سر باور راستین. جز آن که مسیحى بودن ایشان ـ هرچند در ظاهر ـ از انگیزه‌هاى جدى ایشان در تهاجم علیه اسلام و بدبینى نسبت به آن بوده و این همان خاورپژوهى دینى است که فرزندان واتیکان دنبال مى‌کرده‌اند و پیشگامان نخستینِ آن، مردان کنیسه و دانشمندان کلیسا بوده‌اند که بر این حرکت همواره اشراف داشته و در سده‌هاى گذشته همواره بدان، جهت مى‌داده اند. اهداف این گروه از این گونه تلاشها موارد زیر بوده است:
1. ضربه زدن به اسلام و دگرگون کردن حقایق آن.
2. هوادارى از مسیحیان در برابر خطر گسترش اسلام، با فاصله انداختن میان ایشان و حقایق درخشان و نشانه‌هاى آشکار و روشن اسلام.
3. تلاش در جهت مسیحى کردن مسلمانان، یا دست کم سست کردن باورهاى آنان.

انگیزه‌هاى استعمارى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى را نیز مى‌توان بر این موارد افزود که همواره مانع از بی‌طرفی در طبیعت خاورشناسى و آگاهى درست از تاریخ فرهنگ شرق بوده است.

در تاریخ تمدن ویل دورانت مى‌خوانیم: «در عربستان عده زیادى مسیحى به سر مى‌بردند که گروهى از آنها در مکّه اقامت داشتند. محمد(صلى الله علیه وآله) دست کم با یکى از آنها، یعنى «ورقه» پسر «نوفل» و عموزاده «خدیجه»، که از متون دینى یهودى و مسیحى مطلع بود، مناسبات نزدیک داشت، و همو غالباً به مدینه، شهرى که پدرش آنجا در گذشته بود سفر مى‌کرد. شاید در آنجا با بعضى از پیروان دین یهود که در مدینه فراوان بودند برخورد کرده است. بسیارى از آیات قرآن نشان مى‌دهد که وى اصول اخلاقى دینِ مسیح و یکتاپرستى دین یهود را ستوده و متون دینى این دو آیین را زاده وحى دانسته است.

از نظر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم)، بت پرستى شرک آمیز، بى بند وبارى اخلاقى، زد و خوردهاى قبیله‌اى، و تشتّت سیاسى که در عربستان جریان داشت در مقایسه با آموزش‌هاى دین یهود و آیین عیسى بسیار شرم آور و ابتدایى بود. از این رو وى ضرورت یک دین نو را، که بتواند گروه‌هاى توطئه گر را وحدت بخشد و به صورت یک ملّت سالم درآورد و راه و رسم طغیان و انتقامِ زمینى را براندازد و اخلاق و دستورات آسمانى را به اجرا درآورد، عمیقاً دریافت.

شاید این اندیشه‌ها به خاطر کسان دیگر هم مى‌گذشت. مى دانیم که در آغاز قرن هفتم عده‌اى مدّعیان پیامبرى در عربستان بوده اند. بسیارى از اعراب با فکر مسیح موعود، که مورد اعتقاد پیروانِ دین یهود بود، آشنا بودند؛ اینان نیز با بى صبرى منتظر بودند تا پیامبرى از جانب خدا بیاید. گروهى از اعراب نیز که عنوان «حنیف» داشتند منکر خداوندى بتان کعبه بودند و از خداى یگانه‌اى که مى‌باید جهانیان بنده او باشند و از روى رضا و رغبت او را بپرستند سخن مى‌داشتند. محمّد(صلى الله علیه وآله) چون همه رسولان خدا، زبان حال مردم عصر خویش بود و حاجتها و آرزوهاى ایشان را تعبیر مى‌کرد».(6)

«اسقف یوسف درّة الحداد»(7) نیز مى‌نویسد: «قرآن از منابع مختلفى بهره برده که مهم ترین آنها کتاب مقدس، بویژه تورات است و گواه بر این مطلب خود قرآن است؛ از جمله آیات زیر:
- «إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْاُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى»(8)؛ (بى تردید این معنى در صحیفه‌هاى گذشته هست * صحیفه‌هاى ابراهیم و موسى).

- «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى * وَ إِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى * أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(9)؛ (آیا بدانچه در صحیفه‌هاى موسى آمده خبر نیافته است * و نیز همان ابراهیمى که وفا کرد * که هیچ بردارنده‌اى بار گناه دیگرى را بر نمى‌دارد).

- «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْاَوَّلِینَ * أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ ...»(10)؛ (و این در نوشته‌هاى پیشینیان هست * آیا براى ایشان این خود دلیل روشنى نیست که عالمان بنى اسرائیل از آن اطلاع دارند؟...).

آیه نخستِ محمّد، نشان از سازگارى قرآن او با «زبر الأولین»؛ (متون پیشینیان) دارد و آیه دوم او دانشمندان بنى اسرائیل را بر این تطابق گواه مى‌گیرد، اما چه ارتباطى است میان قرآن و یافته شدن آن در زبر الأولین؟ این راز محمّد است، از آنجا که آیه‌هاى او در زبر الأولین با زبان غیر عربى نازل شده که آنها نمى‌دانند، پس توسط عالمان بنى اسرائیل به محمّد رسیده است و او نیز با زبان عربى آشکار، مردم را بدان بیم داده است.

پس اصل قرآن در متون پیشینیان نازل شده بود و این ارتباط میان قرآن و کتاب‌هاى منبع آن را مى‌رساند که زبرالأولین؛ یعنى صحیفه‌ها و کتاب‌هاى پیشینیان باشد. نیز، گواهى دانشمندان اهل کتاب به درستى آنچه در قرآن است تنها بدان جهت بوده که ایشان نیز در آن وحى مولود شریک بوده اند؛ زیرا وحى نازل شده دستاورد شخصى است که کسى جز صاحب آن را نمى‌شناسد.

نیز آیه «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هَذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَاناً عَرَبِیّاً ...»(11) به صراحت مى‌گوید او بر کتاب موسى شاگردى کرده و آن را در قالب زبان عربى ریخته. در نتیجه قرآن، نسخه عربى برگردان از کتاب اصلى ـ تورات ـ است.

منظور از تفصیل در آیه «کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً ...»(12) نیز یعنى برگردان عربى از متن اصلى غیر عربى. پس در نتیجه قرآن، وحى است و توضیح و تفصیل عربى کتاب آسمانى است؛ زیرا متن اصلى آن از آسمان نازل شده است...».(13)

کسانى همانند «تسدال»، «ماسیه»، «اندریه»، «لامنز»، «گلدزیهر» و«نولدکه»(14) نیز بر همین منوال، قرآن را برگرفته از متون کهن دانسته اند؛ دلیل آنها نیز تنها همگونى آموزه‌هاى قرآن و دیگر کتب است؛ چرا که داستانها و حکمت‌هاى قرآن همانهاست که در کتب یهود و اناجیل و حتّى در آموزه‌هاى «زردشت» و «برهما» آمده، از جمله داستان معراج و نعمت‌هاى اخروى و جهنّم و صراط و آغاز با بسمله و نمازهاى پنجگانه و دیگر احکام عبادى، نیز گواهى هر پیامبر به پیامبر بعدى که همه و همه بر گرفته از متون کهن است که نزد عرب شناخته شده بود.

پنداشته‌اند قرآن، نمادى از «تِلمود» است که از عالمان یهود و دیگر ادیان که با جزیرة العرب ارتباط نزدیک داشتند به پیامبر رسیده، و پیامبر پیش از آن که نبوّت خود را علنى سازد با آنان برخورد داشت.

ویل دورانت مى‌نویسد: «این نکته در خور ذکر است که دین اسلام در بعضى موارد به آیین یهود ماننده است. قرآن از یک سو به ستایش دین یهود مى‌پردازد و از سوى دیگر آن را نکوهش مى‌کند، اما در زمینه مفاهیمى چون توحید، نبوّت، ایمان، توبه، روز حساب، و بهشت و دوزخ از تعلیمات موسى متأثر است... مراسم دینى آیین یهود به نام «شمایسرائل»؛ (هان گوش کن اسرائیل) که تأکیدى است بر یکتایى خدا، در دین اسلام به صورت «لا اله إلّا الله» در آمده است... عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم»... انعکاسى از یکى از عبادات مکرر تِلمود است. همچنین صفت «رحمان» که اختصاص به الله دارد یادآور صفت «رحمانا» است که در مورد یهود به کار مى‌رود. صفات و اصطلاحاتى که در تلمود آمده‌اند همواره مورد استفاده مسلمین قرار گرفته... همین امر افرادى را بر آن داشته است که تصور کنند محمّد(صلى الله علیه وآله) منابع دین یهود را مى‌شناخته است...».(15)
 

آیین‌هاى ابراهیمى سرازیر از یک منبع

ما مسلمانان بر این باوریم که همه ادیان الهى از یک منبع سرازیر شده و از یک آبشخور خوشگوار و سرچشمه زلال؛ همگى در پى توحیدِ کلمه و کلمه توحید و عملِ صالح خالصانه و آراستگى به مکارم اخلاق هستند؛ بى هیچ اختلافى در اصول کلى یا در فروع جزئى: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَ مَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ...»(16)؛ (از دین آنچه را که به نوح درباره آن سفارش فرمود براى شما تشریع کرد، و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را که درباره آن به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم که دین را به پا دارید و در آن تفرقه اندازى مکنید ...). بنابراین یک دین و یک آیین است، و همه دستورات و تکالیف در پى یک هدف مشترک هستند که همان تکامل آدمى است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْاِسْلَامُ»(17) و این یعنى آن که حقیقت همه ادیان، از آدم تا خاتم، اسلام است، که همان تسلیم در برابر خدا و پرستش خالصانه اوست و بس.

«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلَامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنْ الْخَاسِرِینَ»(18)؛ (و هرکه جز اسلام دینى بجوید هرگز از وى پذیرفته نشود و در آخرت از زیانکاران است). پس اسلام همان آیین فراگیر جهانى است، هرکه از آن سر برتابد از شاهراه اصلى سرتافته و سرانجام راه را گم کرده است. این چنین مسلمانان، با ایمان به همه پیامبران بى هیچ تفاوتى، پرورش یافته اند: «قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ مَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَ مَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْاَسْبَاطِ وَ مَا أُوتِیَ مُوسَى وَ عِیسَى وَ مَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(19)؛ (بگویید: ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه بر همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده ایم، میان هیچ یک از ایشان فرق نمى‌گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم).

این است سخن قرآن، که به کلمه توحید و توحید کلمه فرا مى‌خواند، و ندا در مى‌دهد که با تسلیم در برابر پروردگار جهانیان، فرقى میان ادیان نیست، و این است راه درست همبستگى و جز این، گمراهى و از هم گسستگى است: «فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنتُمْ بِهِ فَقَدْ اهْتَدَوا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ ...»(20)؛ (پس اگر آنان هم به آنچه شما بدان ایمان آورده اید ایمان آوردند قطعاً هدایت شده اند؛ ولى اگر روى برتافتند، جز این نیست که سر ستیز دارند...). در این آیه دیدگاه یهود و نصارا را که دعوى جدایى و برترى جویى سر مى‌دادند نادرست و فاجعه آمیز مى‌خواند: «وَ قَالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا» یعنى یهود مى‌گفتند: به یهودیت گرایید، نه هیچ آیین دیگرى؛ تا هدایت یابید. و نصارا مى‌گفتند: بر سر نصرانیت باشید تا هدایت یابید. قرآن سخن هر دو گروه را ردّ کرده، به حلقه زدن پیرامون آیین پاک ابراهیمى فرا مى‌خواند: «قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(21)؛ (بگو، نه بلکه بر آیین ابراهیم حقیقت گرا هستم و وى از مشرکان نبود).
 
«صِبْغَةَ اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ»(22)؛ (این است نگارگرى الهى؛ و کیست خوش نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانیم). آرى رنگ خداست که فراگیر است و نیک بختى تمامى بشریت را تأمین مى‌کند، که خوشبختانه در این میان، مسلمانان بدان گردن نهاده اند.
 

«خاستگاه مشترک» تنها دلیل هم گرایى و هم روشى

نکته دیگر این است که هم‌گرایى و هم‌سخنى ادیان آسمانى، ناگزیر باید دلیلى منطقى داشته باشد که یکى از موارد سه گانه زیر خواهد بود:
1. برخوردارى از خاستگاه مشترک؛ زیرا همگى برگرفته از یک ریشه و بن‌مایه هستند، و در نتیجه در سرشاخه‌ها نیز طبعاً همگون خواهند بود.
2. یا به دلیل آن که برخى از برخى دیگر گرفته شده اند؛ و چون دست به دست شده‌اند شاهد همسانى میان آنان هستیم.
3. یا آن که این همانندى از روى اتفاق بوده و دلیل آگاهانه‌اى در کار نیست.

بى تردید، گزینه سوم را نمى‌توان پذیرفت؛ چرا که با حکمت شگرفِ حاکم بر جهان تدبیر نمى‌خواند. مى‌ماند دو گزینه نخست؛ سوال این است: این جماعت را چه شده که گزینه مستدلّ نخست را نادیده گرفته و بر آن گزینه بى پایه و سست دوم هم داستان شده اند؛ که این خود تأمّل برانگیز است. افزون بر اینکه شواهد فراوانى که بر استوارى احتمال اول وجود دارد، گزینه دیگر را از بنیاد ویران مى‌سازد؛ از جمله:

اولاً؛ قرآن خود به صراحت اظهار مى‌کند که به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مستقیماً وحى نازل شده تا جهانیان را بدان بیم دهد؛ اکنون چگونه براى احتمال خلاف، به قرآن استناد مى‌جویند؛ این نیست جز نوعى تناقض فهمى و اجتهاد در برابر نصِّ صریح و روشن.

ثانیاً؛ قرآن، معارف استوارى به بشر تقدیم کرده که در پى فلسفه هستى و انسان شناسى است و هیچ اندیشه بشرى را در آن زمان به آستانه آنها راه نبوده، چه رسد به خرافات بشر بافته و ساخته‌اى که عهدین را پر کرده بود.

ثالثاً؛ آموزه‌هاى بلند عرضه شده از سوى قرآن، هرگز با افسانه‌هاى سست و دست نوشته‌هاى عهدین همخوانى ندارد، آیا مى‌توان این بلندپایه را برگرفته از آن فرومایه دانست؟
 

قرآن، خود گواه وحیانى بودن آن

اگر از خود قرآن بپرسیم گواهى خواهد داد که بر پیامبر اسلام، حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) وحى شده؛ چنان که بر پیامبران پیشین نیز وحى مى‌شد: «إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْاَسْبَاطِ وَ عِیسَى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَیْمَانَ وَ آتَیْنَا دَاوُودَ زَبُوراً * وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَکْلِیماً * رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کَانَ اللهُ عَزِیزاً حَکِیماً * لَکِنِ اللهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَیْکَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلاَئِکَةُ یَشْهَدُونَ وَ کَفَى بِاللهِ شَهِیداً»(23)؛ (ما همچنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحى کردیم به تو نیز وحى کردیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان نیز وحى نمودیم و به داود زبور بخشیدیم * و پیامبران را که در حقیقت آنان را قبلاً بر تو حکایت نمودیم؛ و پیامبرانى را که سرگذشت ایشان را بر تو نازل نکرده ایم و خدا با موسى آشکار سخن گفت * پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از فرستادن پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتى نباشد و خدا توانا و حکیم است * اما خدا به حقانیت آنچه بر تو نازل کرده است گواهى مى‌دهد؛ آن را به علم خویش نازل کرده است و فرشتگان نیز گواهى مى‌دهند و کافى است خدا که گواه باشد).

«قُلْ أَىُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِاُنذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ ...»(24)؛ (بگو گواهى چه کسى از همه برتر است؟ بگو خدا میان من و شما گواه است، و این قرآن به من وحى شده تا به وسیله آن، شما و هر کس را که این پیام به وى برسد هشدار دهم...).

بر این منوال آیه‌هاى بسیارى دیده مى‌شود که به صراحت، قرآن را وحى مستقیم به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مى‌داند تا قوم خود و هر آن که را پیامش به وى مى‌رسد بدان بیم دهد؛ اما اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، آن را در کتب پیشین یافته یا از ایشان دریافته، یا از دانشمندان بنى اسرائیل آموخته، چیزى است شگفت که هرگز بافت استوار و فخیم قرآن آن را باور ندارد.
 

قرآن در کتب پیشینیان (زُبُر الاولین)

اما آنچه آقاى «اسقف درّه» بدان استناد جسته، نشانه‌هاى بى پایگى در آن به روشنى پیداست؛ خداى تعالى مى‌فرماید: «إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْاُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى»(25)؛ (بى تردید این معنى در صحیفه‌هاى گذشته هست * صحیفه‌هاى ابراهیم و موسى). «هذا» در این آیه اشاره به پندهایى دارد که در آیه‌هاى قبلى آمده بود: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى * وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقَى»؛ (رستگار آن کسى است که خود را پاک گردانید * و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد * ولى شما دنیا را بر مى‌گزینید * با آن که آخرت نیکوتر و پایدارتر است).

این آیه‌ها بر این تأکید دارد که آنچه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) آورده چیز تازه و بى سابقه‌اى نسبت به آنچه پیامبران آورده‌اند نبوده: «قُلْ مَا کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»(26) پیام او سخن تازه‌اى نبوده که در میان پیام‌هاى الهى بى سابقه بوده باشد؛ بلکه مقتضاى طبیعت وحى آسمانى در تمامى دورانها از آدم تا خاتم نیز چنین بوده است؛ زیرا دین الهى یکى است و بخشى از آن با بخشى دیگر در تعارض نیست. آیه یاد شده به محتویات قرآن اشاره دارد که پى در پى همراه با پیامبران الهى فرود آمده و پندها و آموزه‌هاى آن با آمدن هر نسل تکرار شده است. منظور از آیه این است: نه آنچه آقاى اسقف پنداشته بود.

نیز در این آیه که فرمود: «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمَا فِی صُحُفِ مُوسَى * وَ إِبْرَاهِیمَ الَّذِی وَفَّى»(27) مرجع ضمیر مستتر در فعل «لم ینبّأ» کسى است که رو در روى رسالت ایستاده، با ریشخند بدان اعلام مى‌دارد که در صورت ایمان نیاوردن دیگران به این پیام، بار گناه دیگران را نیز بر دوش خواهد کشید. قرآن در پاسخ ایشان اعلام مى‌دارد که آیا بدیشان ابلاغ نشده که هر کسى سرانجام کیفر کار خویش را خواهد دید و هیچ کسى بار گناه دیگرى را بر دوش نخواهد کشید: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى». پس اگر به قرآن وقعى نمى‌نهند، به آنچه در صحیفه‌هاى نخستین آمده اعتنا کنند، مگر گزارش آنها پیش از این بدیشان نرسیده بود؟ آیات دیگر نیز همین معنى را منظور کرده‌اند و بس.
 

نشانه‌اى دیگر بر حقانیّت رسالت پیامبر

 «أَوَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِی إِسْرَائِیلَ»(28)؛ (آیا براى ایشان این خود دلیل روشنى نیست که عالمان بنى اسرائیل از آن اطلاع دارند؟). نشانه دیگر بر حقانیت دعوت محمدى آن است که راسخین در علم از میان اهل کتاب حقانیت آن را به یارى حقایقى که بدانها دست یافته‌اند گواهى مى‌ کنند: «لَکِنْ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنزِلَ مِنْ قَبْلِکَ ...»(29)؛ (اما راسخان آنان در دانش، و مؤمنان، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان دارند...).

«وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنْ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ»(30)؛ (و چون آنچه را به سوى این پیامبر نازل شده بشنوند، مى‌بینى بر اثر آن حقیقتى که شناخته اند، اشک از چشم هاشان سرازیر مى‌شود، مى‌گویند پروردگارا، ما ایمان آوردیم، پس ما را در زمره گواهان بنویس). این کشیشان و راهبان‌اند که در برابر حقیقت تکبّر ندارند هرجا بدان دست یابند در برابر آن خاضع اند، و اینک آن را در دامن اسلام یافته اند: «قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کَانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَ کَفَرْتُمْ بِهِ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَ اسْتَکْبَرْتُمْ ...»(31)؛ (بگو به من خبر دهید اگر این قرآن از نزد خدا باشد و شما بدان کافر شده باشید و شاهدى از فرزندان اسرائیل به همانند آن گواهى داده و ایمان آورده باشد و شما تکبّر نموده باشید [آیا باز هم شما ستمکار نیستید؟]...).

منظور از «مانند آن» که در آیه آمده، مانند قرآن است؛ یعنى از دانشمندان بنى اسرائیل کسانى هستند که گواهى مى‌دهند که آموزه‌هاى قرآن یکسره همانند آموزه‌هاى تورات است که خداوند بر موسى نازل فرموده و به همین دلیل حقیقت مطابق با ادیان پیشین الهى را در آن لمس کرده بدان ایمان آورده اند.

بسیارى از دانشمندان اهل کتاب نیز به مجرد رسیدن پیام فراخوان به ایشان، به حقانیت پیام اسلام ایمان آورده اند؛ زیرا گمشده‌اى که در جست و جوى آن بودند در قرآن یافتند و این گواهى عملى ایشان بود در کنار اظهار علنى شان در حضور جماعت بنى اسرائیل. و این است منظور قرآن از گواهى دانشمندان بنى اسرائیل به حقانیت دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)؛ چرا که آن را موافق با معیارهاى حقیقت که نزد خود داشتند یافتند؛ نه آنچه آقاى اسقف پس از چهارده قرن پنداشته که قرآن از کتاب‌هاى ایشان اقتباس گردیده و از سخنان ایشان برگرفته شده است؛ ادعایى که آن نخبگان نیز هرگز نگفته‌اند و به راستى حق انصاف را پاس داشته اند. «وَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمْ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ ...»(32)؛ (و کسانى که کتاب [آسمانى] بدیشان داده ایم مى‌دانند که آن از سوى پروردگارت به حق فرو فرستاده شده است...). «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمْ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ...»(33)؛ (کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده ایم، همان گونه که پسرانِ خود را مى‌شناسند او را مى‌شناسند...).

این همان شناخت ناشى از دریافت حقیقت پس از رویارویى با آن است، برپایه شاخص هایى که از پیامبران پیشین آموخته و در دست داشته اند، که امثال آقاى اسقف نیز آن را امروزه دریافته‌اند اما «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً ...»؛(34) ([و با آن که دل هایشان بدان یقین داشت از سر ستم و تکبر آن را انکار کردند). مانند پیشینیان، که قرآن در وصف آنان مى‌فرماید: «فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللهِ عَلَى الْکَافِرِینَ»؛(35) (ولى همین که آنچه را مى‌شناختند برایشان آمد انکارش کردند؛ پس لعنت خدا بر کافران باد).

آرى لعنت خدا بر کسانى که در گذشته و اکنون، تلاش در پنهان کردن حقیقت داشته اند؛ پس گمراه شده و گمراه کرده‌اند و هرگز راه درست را نیافتند.

پی‌نوشت‌ها:
(1). سوره فرقان، آیه 5.
(2). سوره نجم، آیات 4 الی 12.
(3). پیرامون این موضوع در جزء 4 و 5 و 6 از کتاب التمهید مفصلا سخن گفته ایم.
(4). سوره آل عمران، آیه 64.
(5). سوره حجر، آیه 9.
(6). تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 4، ص 207: عصر ایمان، فصل نهم.
(7). یوسف درّه الحداد در سال 1939 میلادى به رتبه کاهنى در کنیسه لبنان دست یافت، سپس به مدت بیست سال با همان گرایش به بررسى هایى در زمینه اسلام و قرآن پرداخت و در این تلاشها در جهت تقریب و همگرایى بین قرآن و عهدین برآمد تا عهدین را به عنوان منبع و مصدر آنچه قرآن به وحى نسبت داده معرفی کند. او در سال 1979 درگذشت.
(8). سوره اعلی، آیات 18 و 19.
(9). سوره نجم، آیات 36 و 37.
(10). سوره شعراء، آیات 196 و 197.
(11). سوره احقاف، آیه 12.
(12). سوره فصلت، آیه 3.
(13). ر.ک: دروس قرآنیة، یوسف درة الحداد، 2 / 173 ـ 188، فصل: القرآن و الکتاب بیئة القرآن الکتابیّة، منشورات المکتبة البولسیة، لبنان، 1982 م.
(14). آراء المستشرقین حول القرآن الکریم و تفسیره، عمر رضوان، ج 1، ص 272 الی 290 و 335. هم چنین ر.ک: تاریخ قرآن، نولدکه، ترجمه: جورج تامر، فصل اول (نبوت محمد و منابع تعالیم وى) ص 3 به بعد.
(15). تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 4، ص 236 الی 238، عصر ایمان، فصل نهم.
(16). سوره شوری، آیه 13.
(17). سوره آل عمران، آیه 19.
(18). همان سوره، آیه 85.
(19). سوره بقره، آیه 136.
(20). همان سوره، آیه 137.
(21). همان سوره، آیه 135.
(22). همان سوره، آیه 138.
(23). سوره نساء، آیات 163 الی 166.
(24). سوره انعام، آیه 19.
(25). سوره اعلی، آیات 18 و 19.
(26). سوره احقاف، آیه 9.
(27). سوره نجم، آیات 36 و 37.
(28). سوره شعراء، آیه 197.
(29). سوره نساء، آیه 162.
(30). سوره مائده، آیه 83.
(31). سوره احقاف، آیه 10.
(32). سوره انعام، آیه 114.
(33). همان سوره، آیه 20.
(34). سوره نمل، آیه 14.
(35). سوره بقره، آیه 89.

منبع: نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، معرفت، محمدهادی، مترجمان: حکیم باشی، حسن، رستمی، علی اکبر، علیزاده، میرزا، خرقانی، حسن، مؤسسه فرهنگی تمهید، 1388، چاپ دوم، ص 16 و 20 الی 32.